سرد ، عبوس ، خشن !
چند وقتیه همینیم بی احساس بی احساس !
بدون وجدان ... بدون قلب ... بدون احساس ... به راستی اینجا زمین است ... قلبی وجود ندارد که بخواهد احساسی هم باشد ! وجدان ها هم که در خوابی ناز به سر میبرند ...
دنبال چه میگردی ؟ با بهترین خلق و خو هم که بیدار شوی یکی هست که گند میزند به تمام حالت ... تعارف که نداریم ... مطمینم تجربه اش کردی ... اینجا زمین است ... انسانیت ؟ معرفت ؟ افسانه میگویی ؟! این ها چه هستند ؟ قلب ؟ وجدان ؟ داستان میگویی ؟ ما که تا به حال ندیده ایم ... عشق ؟ هه همان هوس را میگویی دیگر ، نه ؟
تا جایی که ما میدانیم به تکه سنگی میگویند و به صداقت میگویند سادگی ... و سرانجام سادگی خورد شدن است ... صبر و حوصله ! از کجا آمده ؟ داریم ؟ صبر ؟ حوصله ؟ باز هم قصه میبافی ؟!!!
احساس ؟ به علت نبودن مصرف کننده کپک زده است !!! عاشق ؟ عشق ؟ عشق هوس و عاشق کسیست که نردبانی برای بالا رفتن از
آن گذاشته است ...
غیر از این است ؟ البته همه ی این ها به طور کامل در کنار خدا یافت میشود ... روی زمین نگرد ، گشتم نیست ... مگر فراموش کردی ؟ اینجا زمین است ساعت به وقت انسانیت خواب است ! ...
نیکا نیکوسخن
نظرات شما عزیزان:
برچسب ها: